سلام روح ا...
سلام روح ا...
نمی دانم که چرا امروز بیش از پیش دلتنگت شدم . راستش را که بخواهی یاد درس هایت
افتادم و نادم از آن که درس هایی را که در گوشم زمزمه کردی نیاموختم و امروز که
امتحان آخر ترم فرا رسیده حرفی برای گفتن ندارم و
شرمنده ام که بگویم باغ گلی را که به من بخشیدی آلوده به علف ها ی هرز شده و
شرمم می آید که بگویم علف ها ی هرزامروز پرورده ی همان درختان استواردیروزند
وخجالت میکشم که یاد آرم بازی کودکانه 88 را و روی سیاهم که بگویم کودکان
88 همان سال خوردگان دیروزند راستش را بخواهی شرمنده ام که از یاد بردم
که درب باغ گلت را باز نگذارم آخر فراموش کرده بودم که می گفتی کودکان همسایه به
لاله های باغ گلت چشم طمع دارند حواسم نبود که تمام لاله ها ی حیات بیت المقدس
را پرپر کرده اند.
اما روح ا... امروز داغ بر دستانم گذاشتم که دیگر درب باغت را بر روی
کودکان چموش همسایه باز نگذارم.
اما روح ا... امروز با تو عهد می بندم که دیگر باغبان جوانی را که تو خود باغبانی را
به او دیکته کردی تنها مگذارم.
اما روح ا... امروز به باغبان جوانت لبیک می گویم وقسم می خورم
تا زمانی که علف های هرز ریشه کن نشده اند داسم را به زمین نگذارم
- ۹۴/۰۱/۱۷